روز جهانی کارگر و روز معلم در ایران تقریبا همزمانند . این تقارن قابل تفسیر است..
هر دو از کمترین حق و عدالت در تقسیم ثروت برخوردارند . فقط در یک چیز مشترکند . تولید . یکی زیربنای اقتصادی را میسازد و دیگری زیر بنای انسانی را . شاید بتوان گفت هر دو در نقطه ی دیگری هم مشترکند . در زندان و شکنجه و اعدام . شاهرخ زمانی و افشین اسانلو اعدام خاموش شدند . هر دو عضوی بودند از خیل عظیم کارگران ایران که از بی عدالتی به ستوه آمده و اعتراض کرده بودند .
در این سرزمین ، اگر اعتراض کنی که چرا قراردادهای سفید امضا رسم معمول شده ، یا چرا حقوق کارگران ماهها پرداخت نمیشود ، یا اگر بگویی چرا وزارتخانه مربوطه برعکس وظیفه اش عمل میکند و از حق کارگر دفاع نمیکند برای تعیین حداقل دستمزد ، که با خط فقر هم فاصله بسیار دارد و در حد خط فلاکت است ، یا اگر بگویی واردات اجناس بنجل چینی و اختلاس های میلیاردی و فساد اقتصادی باعث تعطیل شدن کارخانه ها و کارگاههای تولیدی و در نتیجه بیکار شدن کارگران شده ، تو را دستگیر کرده و به زندان میاندازند . چرا که سود طبقه حاکم و دزدهای ثروت ملی ، در صدور مفت نفت و گاز و واردات اجناس بنجل برای ملت بی نوا و اشیای لوکس برای آغنیا است . کارگر چه حقی دارد وقتی سردمداران طرفدار برده داری هستند؟ کارگران همان بردگان مدرن هستند . شلاق های برده داران نامرئی شده و ملت بی تفاوت . دیگر کسی نمیگوید باید به دست تولید کننده بوسه زد . بلکه دست کارگر را میشکنند و بدون درمان در گوشه ی سلول انفرادی رها میکنند . تا ما دوباره کتاب کلبه عموتم را برداریم و بخوانیم و بگوییم کاش در قرن هجده و نوزده زندگی میکردیم و شعار برده داری علنی بود . نه اینکه برده باشیم و برده داری انکار شود توسط زورگویان بیخبر از درد کارگران . معلمین نیز سرنوشتی چون کارگران دارند . تولید و آموزش نیروی انسانی ، برای طبقه معلم ، دربدری و تبعید و زندان به همراه دارد . با شعار معلمی شغل انبیاست فریبشان میدهند و در خفا همکارانشان را به سلولهای انفرادی میاندازند . برای معلمی که گونه دیگری درس میدهد حکم اعدام صادر میکنند . فرزاد کمانگر معلم جوانی بود که گونه ی دیگر اندیشیدن را به کودکان در روستایی دورافتاده میاموخت . شش سال قبل او را از دامن مادرش ربودند و بدار اویختند . بعد از سالها شکنجه و زندان . محمد علی طاهری معلم دیگری ست که گونه ای دیگر درس میدهد . هرگز شاگردش نبوده ام اما هزاران شاگرد دارد که زندگیشان با آموزشهای او تغییر کرده . حکم اعدام داشت . هنوز هم رسما حکمش نشکسته اما قول و قرارهایی بیان شده که علیرغم تامین وثیقه های تعیین شده ، با همیاری شاگردانش هنوز آزاد نشده . رسول بداغی آزاد شد اما تا آخرین روز حبسش را کشید و آزاد شد . حبسی که حقش نبود . جای معلم ، کلاس درس است نه زندان !
در این سرزمین ، سرچشمه هر فضیلتی اعم از کار یا آموزش یا راستی و درستی خشک میشود . بسکه جاهلان و کوران و دزدان و اصحاب تاریکی قدرت دارند . بسکه چشمه صدور احکام ، فاسد و وابسته و بله قربان گو شده است .
نمیگویم روز کارگر و معلم مبارک . چرا که نقطه ای برای تبریک وجود ندارد . زمانی میبایست شاد باشیم و چنین روزی را تبریک بگوییم که کارگر و معلم ، آزاد و دارای حقوق واقعی شده باشد .
به پدر و مادرم که سالها به آموزش فرزندان این سرزمین پرداخته اند میگویم : ما را ببخشید که قدر شما و همکارانتان را ندانستیم . ببخشید که همکارانتان در زندان پوسیدند و به یادشان نبودیم . ببخشید که با سیلی صورتتان را سرخ کردید و فریاد نزدیم که حقوق شایسته مقام معلم را به آنها بپردازید . ببخشید که همکارانتان را دار زدند و رویمان را برگرداندیم . ببخشید که وقتی اولین معلم را با کتک دستگیر کرده و به زندان بردند ، ما دانش آموزان و وامداران ابدی شما معلمین ، اعتراض نکردیم و دیوارهای زندان را روی سر عسس و گزمه و داروغه خراب نکردیم . ببخشید که قدرتان را ندانستیم . ببخشید که بجای اعتراض به احکام ناعادلانه برای معلمان ، خوشحالیم که بداغی بعد از شش سال تحمل حبس ناروا ، آزاد شده و میتواند بزرگ شدن دوقلوهای خردسالش را بچشم ببیند . آخر عادت کرده ایم که وقتی به مرگ میگیرند به تب راضی باشیم !
ببخشید که اینقدر مرده ی متحرکیم . اینقدر بی تفاوتیم . اینقدر بی حس و حالیم .
آه . چه میگویم ؟
برادر و خواهر کارگرم ، پدر و مادر معلمم ، مرا ببخشید . ما را ببخشید . ما مرده های بی کفن و دفن را که درد شما را دیده و میبینیم اما دم فروبسته ایم . ما خیل عظیم خاموشان را .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر